جدول جو
جدول جو

معنی نوبتی زدن - جستجوی لغت در جدول جو

نوبتی زدن
(غُغُ لَ / لِ اَ کَ دَ)
نوبت زدن. نوبت نواختن. نقاره زدن: گفت گمان چیست که نوبتی بزدند و وکیل رفت ؟ (تاریخ بیهقی ص 450).
کی توان زد ز روی رحمت و بیم
این چنین نوبتی به زیر گلیم.
؟
، خیمه زدن. خیمه و خرگاه برپا کردن: در میانۀ هر دو لشکر نوبتی زدند و کرسی زر مرصع به جواهر بنهادند. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 76). سلطان بفرمود تا از جهت اوسراپرده و نوبتی زدند و به احترام و به حرمت فرودآوردند. (راحه الصدور).
چوفرمان چنین آمد از کردگار
که بیرون زنم نوبتی زین حصار.
نظامی.
شنیدم کز پی یاری هوسناک
به ماتم نوبتی زد بر سر خاک.
نظامی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(غُ غُ کَ دَ)
و نوبت پرداختن، نقاره زدن. معمول بود که در نقاره خانه شاهان در شبانه روز چند بار نقاره می زدند، گاه سه بار، گاه پنج بار و گاه هفت بار. در اواخر قاجاریه و اوایل دورۀ پهلوی یک بار به هنگام غروب در سردر باغ ملی تهران نقاره می زدند. (فرهنگ فارسی معین) :
نوبت زدند نوبت عیش است ساقیا
عیشم به روی تازۀ خود تازه کن بیا.
حسن دهلوی (از آنندراج).
، دعوی شاهی کردن. اعلام سلطنت و حکومت کردن. رجوع به ترکیب ’نوبت زدن برای کسی’ شود.
- نوبت چیزی زدن، وجود آن یا فرارسیدن آن را اعلام کردن. (یادداشت مؤلف) :
نوبت خوبی بزن هین که سپاه خطت
کشور دیگر گرفت لشکر دیگر شکست.
انوری (از آنندراج).
تا نوبت نبوت او در عرب زدند
از جودی و احد صلوات آمدش صدا.
خاقانی.
نوبت شادی گذشت بر در امّید
نوبت غم زن که غمگسار تو کم شد.
خاقانی.
کسی که نوبت ’الفقر فخر’ زد جانش
چه التفات نماید به تاج و تخت و نوا؟
مولوی.
به چه دانش زنی ای مرغ سحر نوبت روز
که نه هر صبح به آه سحرم برخیزی.
سعدی.
- نوبت زدن برای کسی، شاهی و حکومت او را اعلام کردن. خیمه و خرگاه سلطنت او را برافراختن یا نقارۀ شاهی و کوس قدرت به نام او نواختن:
آنکه ملکش برتر از نوبت تنند
برتر از هفت اخترش نوبت زنند.
مولوی.
- دونوبت زدن، دعوی شاهی کردن. (یادداشت مؤلف) :
دونوبت زن ار یافتی یکدلی
نباشد چو تو در جهان مقبلی.
نزاری.
- پنج نوبت زدن:
مزن پنج نوبت در این چارطاق
که بی ششدره نیست این نه رواق.
نظامی.
یکی نوبتی چار حد برفراخت
که بر نه فلک پنج نوبت نواخت.
نظامی.
گر پنج نوبتت به در قصر می زنند
نوبت به دیگری بگذاری و بگذری.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(غِ لِ کَ دَ)
نوبت زدن. رجوع به نوبت زدن شود:
زیبد فلک البروج کوست
کز نوبه زدن نوان ببینم.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(رَ)
نقاره چی. نوبتی. (آنندراج). کسی که طبل می زند. (ناظم الاطباء). که نوبت می نوازد:
نوبت زن صبح را چه افتاد
کز کوس و دهل نمی کند یاد.
نظامی.
چو نوبت زن شاه زد کوس جنگ
جرس دار زنگی بجنباند زنگ.
نظامی.
چو نوبت زنت گشت نوبت نواز
ز غلغل سر آسمان کرد باز.
امیرخسرو (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تبیره زدن نقازه زدن، توضیح معمول بود که در نقاره خانه شاهان در شبانه روز چند بار نقاره میزدندگاه سه بار (سه نوبت) و گاه پنج بار و گاه هفت بار (هفت نوبت)، در اواخر قاجاریه و اوایل دوره پهلوی یک بار (هنگام غروب) در سر در باغ ملی (تهران) نقاره می زدند
فرهنگ لغت هوشیار
نیابه زدن تبیره زدن طبل نوبت نواختن نقاره زدن: زیبد فلک البروج که کوست کز نوبه زدن نوان ببینم. (خاقانی. سج. 269)
فرهنگ لغت هوشیار
نقاره چی، نوبتی
فرهنگ واژه مترادف متضاد